مادر شهید از اتاق بیرون آمد. با این که روزه بود و حال مساعدی نداشت با مهربانی و روی خوش
با توجه به اینکه چند ساعتی از اعلام خبر شهادت علیجمشیدی به خانواده آن شهید میگذشت، اصلاً انتظار چنین استقبالی را نداشتم، ناخودآگاه به پدر و مادر شهید گفتم؛ من نمیتوانم به شما تسلیت بگویم، زیرا چنین خانوادهای و تربیت چنین فرزندانی بهویژه فرزندی همچون شهید علی فقط جای تبریک دارد.
خواهر شهید گفت: مهمانان علی، عزیزان ما هستند و شما اکنون که به خاطر برادر
مادر شهید علی جمشیدی گفت: علی به آرزویش رسید، زیرا آرام و قرار نداشت، هنگام عید از خادمان راهیاننور در جنوب بود و در تابستان در بسیج سازندگی فعالیت داشت.
علی بیشتر شبها با دوستان خود در همین اتاق کوچکش جلسه داشت، عشقش ولایت و دغدغهاش برنامههای فرهنگی بود. بسیار به مسئله حجاب اهمیت میداد و همیشه به خواهرانش این مسئله را گوشزد میکرد.
مادر این شهید ادامه داد: علی یک سال تلاش کرد تا خود را به مدافعان حرم حضرتزینب(س) برساند، زمانی که به او گفتم: «پسرم در شهرستان با فعالیتهای فرهنگی در مسجد و هیئت و بسیج میتوانی بسیار مؤثر باشی» علی در جوابم گفت: مادرم! هنگام محرم میگوییم ای کاش در زمان امام حسین(ع) بودیم و در شام از حضرت زینب(س) و کودکان بیدفاع در برابر ظلم یزیدیان دفاع میکردیم و اکنون همان زمان است و باید از حرم و شیعیان در شام در برابر یزیدیان دفاع کنیم.
مادرش دوباره لب به سخن گشود و بیان کرد: شب آخر علی یک دست لباس نو خریده بود و بسیار خوشحال بود وقتی لباس نو را پوشید. گفتم: انشاءالله لباس دامادی را بپوشی، علی گفت: مادرم این لباس دامادی من است، علی من به آرزویش رسید.
پدر شهید هم در ادامه گفت: پسر من برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفت و همانگونه که همه آرزو داشتیم در زمان امام حسین(ع) بودیم و او را یاری میکردیم…
آری؛ شهید بسیجی علی جمشیدی سالها در مساجد و هیئتها، حسین(ع) را صدا زد و در شام غریبان گریست، اما او فقط به زبان «یاحسین» نگفت. شهید جمشیدی به دفاع از حرم حضرت زینب(س) در شام لبیک گفت و در عمل ثابت کرد که حسینی است.
روحش شاد و یادش گرامیباد…