سرای نور؛ رضا صدای بم سرهنگ را از گوشی میشنید.
_ سلام احمد آقا و الله چطور بگم. خجالت میکشم، حقیقتش بخواهید صبح امروز یک نامه سری از فرمانده کل قوا آقای بنیصدر برامون رسید.
_ خب؟
_ شرمندهام؛ اما دستوره. ما دیگه حق نداریم حتی یک گلوله به شما بدیم. ببخشید که مجبور شدم این پیام رو بدم.
رمان مرد، شرح زندگی سردار جاویدالاثر سپاه اسلام، حاج احمد متوسلیان است و انتشارات سوره مهر در سال ۹۵ این اثر را با ۱۸۴ صفحه و تیراژ ۲۵۰۰ نسخه به چاپ دوم رسانده است.
داوود امیریان که بیشتر او را با کتابهای دفاع مقدس در حوزه نوجوان میشناسیم، این کتاب را با محوریت زندگی حاج احمد متوسلیان برای مخاطب نوجوان نگارش کرده است.
در اين رمان سه بخش از زندگی حاج احمد را میبینیم. در بخش اول به دوران حضور حاج احمد در مریوان پرداختهشده، بخش دوم به تشکیل تیپ ۲۷ حضرت رسول صلیالله علیه واله و فرماندهی حاج احمد و رفتن او به جنوب تا اسارت ایشان در لبنان محوریت قرارگرفته و درنهایت در بخش سوم امیریان به دوران بعد از اسارت ایشان نگاهی کوتاه کرده است.
خط اصلی داستان مرد با رزمندهای به نام رضا شکلگرفته است. سید رضا هاشمی تنها فرزند یک ارتشی زمان پهلوی است که مادرش قبل از انقلاب به خاطر اینکه پدر مست رضا او را دیر به بیمارستان رسانده است، به همراه بچهای که در شکم داشته از دنیا میرود؛ و رضا از همان زمان که نوجوان بوده با پدرش و خط فکریاش اختلاف پیدا میکند.
او به مردمی که علیه شاه تظاهرات میکردهاند میپیوندد و در آنجا توسط ساواک دستگیر میشود. سید رضا در زندان هویت خود را مخفی میکند و بعد از انقلاب با سایر زندانیان از زندان آزاد میشود.
در جریان غائله کردستان به آنجا رفته و زخمی میشود و حاج احمد او را نجات داده و به بیمارستان مریوان منتقل میکند. نقطه اتصال سید رضا هاشمی با حاج احمد از این نقطه شروع میشود.
سید رضا بعد از شناخت حاج احمد عاشق و شیفته او میشود و دیگر تاب جدایی از این مرد بزرگ را ندارد. این علاقه به حدی است که رضا کمتر به مرخصی میرود و بیشتر اوقات در مریوان است تا اینکه خبر تشکیل تیپ ۲۷ حضرت رسول صلیالله علیه واله و رفتن حاج احمد به جنوب میرسد. در همین حین وقتی اسم سید رضا در لیست کسانی نیست که با حاج احمد به جنوب میروند، سید رضا بهشدت ناراحت میشود. این ناراحتی به حدی است که حاج احمد مجاب میشود در آخرین لحظه او را به همراه خود به جبهه جنوب ببرد.
در جنوب رضا دست راست حاج احمد است و تقریباً هرکجا حاج احمد باشد او را هم میتوانی پیدا کنی، زندگی در دوکوهه، عملیات بیتالمقدس و… سید رضا در جنوب علاوه بر حاج احمد با منش مردانگی افرادی چون شهید همت، عباس کریمی، حسین قچهای و… آشنا میشود و با آنها زندگی میکند تا اینکه خبر میرسد اسرائیل به لبنان و سوریه حمله کرده و سوریه از ایران کمک نظامی خواسته است.
داوود امیران با شناختی که از مخاطب نوجوان
خود دارد بهخوبی توانسته با استفاده از خاطرات افرادی که با حاج احمد در مریوان، در مبارزه با نظام طاغوت، در جنگ جنوب و لبنان و… بودهاند، رمان مرد را به شکل زیبایی به نگارش درآورد. نویسنده با رمان خود شخصیت فرماندهای مقتدر و درعینحال دوستداشتنی را تصویر کشیده که مخاطب با آن ارتباط برقرار میکند؛ و مخاطب رمان جدید امیریان با داستانهای آن بارها میخندد، گریه میکند، حسرت میخورد و در یککلام در هوای پاک آن زمان تنفس میکند.
آشکار کردن چهره واقعی بنیصدر و مظلومیت بچههای سپاه در آن دوران یکی از ویژگیهای این رمان به شمار میآید.
بهطوریکه ما در قسمتی از این رمان میخوانیم:
رضا صدای بم سرهنگ را از گوشی میشنید.
_ سلام احمد آقا و الله چطور بگم. خجالت میکشم، حقیقتش بخواهید صبح امروز یک نامه سری از فرمانده کل قوا آقای بنیصدر برامون رسید.
_ خب؟
_ شرمندهام؛ اما دستوره. ما دیگه حق نداریم حتی یک گلوله به شما بدیم. ببخشید که مجبور شدم این پیام رو بدم.(۳۳)
این در حالی است که حاج احمد و سایر نیروهای سپاه در شهرهای مختلف کردستان بهشدت مشغول جنگ با دمکراتها و کوملهها بودند. البته امیریان در صفحه ۳۲ پرده از ارتباط این گروهکها با بنیصدر برمیدارد. و نقابِ چهرهی این گروهها را کنار میزند. حال در این دوران که داعش در کشور سوریه دست به قتل و جنایت میزند، نویسنده با آوردن مثالهایی به مخاطب نوجوان خود این آگاهی را میدهد که دمکراتهای اول انقلاب، اجداد همین حرامیان کجفهم هستند.
کاک ادریس گفت: «به خدا خودشه. من قبل از توبه و پیشمرگ شدن تو لشکر عمر بن خطاب جزء افرادش بودم. او اعلامیه داده که من به فتوای شیخ عثمان نقشبندی نه پاسدار خمینی را سر بریدم»(ص ۳۱)
در مریوان آنچنان فضای صمیمی و آرامی شکلگرفته است که ما شاهد زیباترین پیمان که همان پیمان زناشویی است در کمال سادگی هستیم. برگزاری ازدواجهای پاک و بیآلایشی که ما در آن دوره از همرزمان و آشنایان حاج احمد در مریوان شنیدهایم را داوود امیریان در گوشهای از رمانش به تصویر کشیده است.
ازدواجهایی که در آن حلقههای عروس و داماد
نه از طلا نه از نقره و نه از پلاتین بلکه یک نخ از پیراهن شهیدی بود که به دونیم شده و به انگشتان عروس و داماد بستهشده است؛ و حاج احمدی که قرار بود بعد از عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر یکی از همین افراد باشد و مجال آن پیش نمیآید.
رضا گفت: «آقای شفیعی ماجرای ازدواج احمد یاسینی رو بگو.»
احمد گفت: «چی؟ یاسینی هم؟!»…(ص ۴۰)
شفیعی گفت: «یاسینی اولین نفر نیست. قبل از او برای هفت _ هشت نفر از بچهها تو همین بیمارستان مراسم بلهبرون و عقدکنان راه انداختهاند.»…(ص ۴۱)
یکی دیگر از ویژگیهای این اثر فاخر را میتوان معرفی یک مدل ارتباط بین فرمانده یا رئیس با زیردستها و بالعکس دانست؛ آنجا که حاج احمد در مریوان این مدل را پیاده میکند یا در دوکوهه آن پادگان خشک را به محل عشقبازی رزمندگان تبدیل میکند.
نویسنده گردان قاطرچیها با تصویر جامعه مریوان عنوان میکند که حاج احمد بهعنوان رئیسجمهور مریوان در آن مقطع معروف بود و همهی اقشار از حزباللهی تا کردها عاشق او بودهاند. فرماندهای که درعینحال که به فکر عملیات نظامی است، حواسش به این است که نیروهایش و بسیجیها کم و کسری نداشته باشند. در صفحه ۱۰ و ۱۱ نمونهای از این فضا را میخوانیم.
امیریان در جایجای رمان ولایتپذیری حاج احمد و دست پرودههایش را به قلم آورده است. ولایتپذیریای که حاج احمد به نیروهایش یاد میدهد الگوی مناسبی از ادارهی جامعه میباشد؛ که در عین قانونمداری اخلاق هم حفظ میشود و کیفیت کار بهخوبی پیش میرود؛ و نمونه بارزش را در صفحات ۴۸،۵۷ و… مشاهده میکنیم.
اما ویژگی دیگر کتاب را باید این دانست که در این وانفسای شبیخون فرهنگیِ الگوهای نامناسب غربی برای نوجوانان، به نظر میرسد معرفی شخصیتهایی چون حاج احمد متوسلیان به نوجوانان و توصیف نحوه تعامل آنها با اطرافیان خود از اوجب واجبات باشد. مسئلهای که ما به خوبی در رمان مرد مشاهده میکنیم. حاج احمد برای رضا که پدرش در ایران نیست و مادرش را ازدستداده مثل برادری میشود که رضا عاشق او شده است.
بهطورقطع و یقین نوجوانان ما نیاز دارند که به کسی اعتماد کنند؛ و ما این مسیر اعتمادسازی را بهخوبی در کار این نویسنده فعال در حوزه نوجوان میبینیم. مخاطب وقتی سید رضا که در مرحلهی اول به خیال اینکه حاج احمد هم از دمکراتها است با نارنجک به پیشوازش میرود را با جایی دیگر که از فراغ او از آب و غذا میافتد، مقایسه میکند و متوجه این تغییر در طول رمان میشود. امیریان این را با داستانگویی بیان میکند نه با سخنرانی و مقاله.
اما جنگی که امیران آن را برای نوجوان توصیف کرده سراسر زیبایی است. نه اینکه امیریان موافق جنگافروزی باشد بلکه این نویسنده خوشذوق با روشی مناسب به سراغ زیباییهای دفاع مقدس میرود.
زیباییای که دوکوهه را مأمن عاشقان کرده است. زیباییای که رزمندگان بسیجی و جانبرکف را طوری سر ذوق آورده که همقسم میشوند و خونینشهر را آزاد میکنند. مسئلهای که متأسفانه در اکثر رمانها مغفول مانده و برخی از نویسندگان معلومالحال با سیاه نمایی از این دفاع مقدس فقط دنبال خرابیها و ویرانیهای جنگ رفتهاند.
ویرانیهایی که به دنبال آن نفسهای فراوانی را ویران کرد و انسانهای کاملی روی این ویرانهها خودنمایی کردند. این را ما در ماجرای شهادت حسین قجهای و یارانش میبینیم. این را ما در حاج احمدی میبینیم که با پای زخمی حاضر نمیشود لحظهای به عقب برگردد مبادا نیروهایش از نظر روحی تضعیف شوند؛ و این حس را ما بهخوبی در رمان جدید امیریان میبینیم و حس میکنیم و میخوانیم.
و کلام آخر باید گفت که مرد رمانی است که مخاطب را خوب شناخته و بهخوبی میداند در میان این هوای مسمومی که امروزه در فضای ادبیات پخششده است، مخاطب نیاز به تنفس هوای تازهای دارد و این هوای تازه باز به مدد شهیدانی است که امیریان راوی آنها بوده است و حال مخاطب با خواندنش لحظاتی خوب میشود.