زمان انتشار: ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ -

اصولگرایی قاطعانه امام علی (ع) در برابر دشمنان

یکی از نقاط درخشان زندگی امیرالمومنین(ع) اصولگرایی وی می‌باشد. امیرالمومنین(ع) چه در دوران قبل از رسیدن به خلافت و چه در دوران کوتاه خلافت به شدت اصول اسلامی را رعایت کرد و از مخالفتها نهراسید.

سرای نور؛امیرالمؤمنین حضرت امام علی (ع) یکی از معدود شخصیت‌هایی است که جهانی را به حیرت واداشته است. چهارده قرن است که متفکرین و نوابغ بشری در ابعاد شخصیت مولی حیرانند، و هر چه در اقیانوس بیکران علوی فرو می‌روند و عمیق‌تر می‌شوند بر حیرتشان افزوده می‌شود.

برای آشنایی بیشتر و بهتر با شخصیت امیرالمؤمنین امام علی (ع) به سراغ یکی از شاگردان مکتب وی رفتیم که عمری را در کنار بوستان علوی خوشه‌چینی کرده است و مطالعات وسیع و پردامنه‌ای را در این زمینه داشته و در عین حال علم را با عمل تو‌ام کرده و امروزه به حق پرچم عزت و عدالت‌طلبی آن شخصیت ممتاز را در دست گرفته است.

سخنرانی‌هایی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیرامون شخصیت امیرالمؤمنین (ع) داشته‌اند، مجموعه‌ی با ارزشی است که به ابعاد شخصیت آن حضرت پرداخته و برای مشتاقان امیرالمؤمنین(ع) فرصتی را فراهم می‌آورد تا معرفت خویش را نسبت به آن امام بزرگ بیشتر کنند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در طی سخنرانی‌های خویش فراوان به کلمات امیرالمؤمنین (ع) استناد کرده و تا حدی که فرصت داشتند توضیحاتی پیرامون آن‌ها بیان کرده‌اند. مجموعه‌ی این مطالب که در حقیقت تفسیر فرازهایی از سخنان حضرت به شمار می‌رود به همت حجت‌الاسلام والمسلمین محمدیان در مجموعه‌ای به نام « جاودانه‌ی تاریخ»‌ گردآوری شده که گزیده‌ای از آن را می‌خوانید:

*اصولگرایی و نهراسیدن از مخالفتها

یکی از نقاط درخشان زندگی امیرالمومنین(ع) اصولگرایی وی می‌باشد. امیرالمومنین(ع) چه در دوران قبل از رسیدن به خلافت و چه در دوران کوتاه خلافت به شدت اصول اسلامی را رعایت کرد و از مخالفتها نهراسید.

امیرالمؤمنین(ع) می‌خواست همه‌ی امتیازات غلط را که توسط اسلام نسخ شده بود و بعضی درصدد احیاء آن بودند لغو نماید و در تقسیم قدرت، در تقسیم مال، در تقسیم مناصب اجتماعی، فقط ملاکهای اسلامی را رعایت کند. لذا به برادرش عقیل هم که از او برای خرج سنگین زندگی اطفالش طلب مساعدت می‌کرد، اعتنا نمی‌کرد و اگر نزدیکانش هم تخطی می‌کردند مورد عتاب او قرار می‌گرفتند.(۱)

*دو نوع دشمن در برابر اصولگرایی امام(ع)

موضع اصولی علی بن ابی‌طالب، در مقابل تحریفها و انحرافها و توقع‌ها در دوران حکومتش، برای او دو نوع دشمن درست کرد. یک نوع دشمنانی که موضع علی را تحمل نمی‌کردند و نوع دیگر دشمنانی که این موضع را درک نمی‌کردند… . همه‌ی معارضهایی که موضع علی را درک می‌کردند و می‌فهمیدند، اما با او مقابله و معارضه می‌کردند، به خاطر این بود که تحمل این موضع را نمی‌کردند.

…عده‌ی دیگری هم بودند که این موضع را درک نمی‌کردند، دچار تعصب‌ها و پندارهای غلط [بودند] که البته باز هم سرنخ کار دست آن کسانی بود که حاضر به تحمل این مواضع قاطع نبودند؛ به خاطر نفهمی، جهالت و عدم درک موضع و موقع علی با او مبارزه کردند و امیرالمومنین شجاعتش را این جا نشان داد؛ با آبرومندان از صحابه‌ی پیغمبر که در مقابلش قرار گرفتند جنگید؛ با متعصبان و مقدسانی هم که در زمره‌ی خوارج او را قبول نکردند، باز جنگید؛ ملاحظه نکرد. قاطعیت اسلامی یعنی این که درس بزرگ، امروز درس واجب اجتناب‌ناپذیر جامعه‌ی اسلامی است.(خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران ۱۳۹۵/۳/۹)

*سختگیری در مقررات الهی

پیامبر در سال هشتم هجری برای حج آخر – حجةالوداع – به مکه رفته بودند، امیرالمومنین(ع) در یمن ماموریت داشت. پیامبر آن حضرت را به یمن فرستاده بود، برای اینکه در آنجا دین را به یمنی‌ها یاد دهد؛ زکات آنها را بگیرد و کمکشان کند. وقتی امیرالمومنین(ع) شنید که پیامبر به حج رفته است، به سرعت خود را به مکه رساند. از مردم یمن مبالغی زکات گرفته بشده بود که در بین آنها مقداری حُلّه یمنی هم وجود داشت؛ یعنی لباسهای دوخت یمن آن روز که بسیار مطلوب و مقبول بود. امیرالمومنین(ع) فرصت نداشت که با این کاروان حرکت کند. او عجله داشت خودش را به پیامبر برساند؛ لذا یک نفر را در راس کاروان گذاشت که آن اموال را بیاورد؛ خودش را هم به پیامبر در مکه رساند که اول اعمال حج با پیامبر باشد. بعد که آن کاروان رسید، امیرالمومنین(ع) سراغ آنها رفت؛ اما دید حله‌های یمنی را در غیاب حضرت، بین خودشان تقسیم کرده و هر کدام یک حله‌ی زیبا پوشیده و آمده‌اند! فرمود چرا اینها را پوشیده‌اید؟! گفتند غنیمت و زکات است؛ لذا متعلق به ما است! فرمود تا قبل از آنکه به پیامبر برسد – به تعبیر امروز، به خزانه واریز شود – قابل تقسیم نیست؛ این خلاف مقررات و خلاف دین است. لذا حله‌ها را از آنها گرفت. بعضی نمی‌دادند، به زور از آنها گرفت. طبیعی است اگر از کسی امتیازی را بگیرند، چنانچه خیلی مؤمن نباشد، ناراحت می‌شود. پیش پیامبر آمدند و از امیرالمومنین(ع) شکایت کردند! پیامبر فرمود: چرا شکایت می‌کنید؛ مگر چه شده است؟ عرض کردند علی آمد و اینها را از ما گرفت. پیامبر در جواب آنها گفت: علی را بر این کار ملامت نکنید؛‌ «إنه خشن فی ذات‌الله»؛ او در مسئله‌ی مقررات خدایی، مرد خشنی است.(۲) (خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران ۱۳۷۹/۱/۲۶)

*صرفنظر کردن از خلافت برای حفظ اصول

بعد از درگذشت عمر، به وصیت عمر شورای شش نفره‌ای تشکیل شد – این شورا متشکل بود از عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابی وقاص و طلحه و زیبر و علی‌بن ابی‌طالب(ع) و عثمان؛ عمر وصیت کرد که این شش نفر دور هم بنشینند و یک نفرشان را، در ظرف سه روز، به عنوان خلیفه انتخاب بکنند(۳). این شش نفر، به اصطلاح امروز، تقریبا وابسته‌ی به و خط از خطوط جاری آن روز بودند… یک خط، خط گرایش به بنی‌امیه بود، یک خط، خط گرایش به بنی‌هاشم بود. در بین این جمع، عبدالرحمان بن عوف با عثمان خویشاوند بود؛طلحه هم گرایش آن‌ طرف داشت؛ زبیر با امیرالمومنین خویشاوند بود؛ و سعد بن ابی وقاص هم گرایش به این طرف داشت. طلحه به نفع عثمان کنار رفت؛ زبیر به نفع علی‌بن ابی‌طالب کنار رفت؛ گمان می‌کنم سعد بن ابی‌وقاص هم رای خودش را داد به عبدالرحمان بن عوف. خب، حالا اینجا سه تا رای است؛ یک رای مال امیرالمومنین است که در حقیقت دو رای است – یک آری یا نه‌ی امیرالمومنین تعیین کننده است – یک رای مال عثمان است که رای خودش و رای طلحه است، یک رای هم رای عبدلارحمان بن‌عوف. عثمان و علی دو نفری بودند که بیشتر آنها مدعی بودند و نظرها به طرف آنها جلب می‌شد و هر کدام هم دو رای دارند؛ وسط هم عبدالرحمان‌بن عوف بود. اگر عبدالرحمان‌بن عوف که خودش دو رای داشت، با علی بیعت می‌کرد، می‌شد چهار رای طرف امیرالمومنین در مقابل دو رای در طرف عثمان؛ اگر با عثمان بیعت می‌کرد، می‌شد چهار رای طرف عثمان در مقابل دو رای امیرالمومنین؛ یعنی آری یا نه‌ی عبدالرحمان بن عوف اینجا تعیین کننده شد.

[عبدالرحمان] رویش را به امیرالمومنین کرد – خب تقدم علی بن ابی‌طالب در دنیای اسلام تقریبا چیز روشنی بود – و اول به او گفت که با علی! دستت را بده من تا با تو بیعت کنم، با شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیغمبر و روش شیخین – یعنی دو پیرمردی که قبلا خلیفه بودند؛ ابی‌بکر و عمر – امیرالمومنین گفت که حاضرم با من بیعت کنی و خیلیفه بشوم، با شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیغمبر؛ آنچه برای من حجت شرعی است این است؛ روش شیخین اجتهاد خودشان بوده و برای من حجت نیست. عبدالرحمان گفت نه، من این جوری بیعت نمی‌کنم. به عثمان گفت که با تو بیعت می‌کنم، به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیغمبر و روش شیخین؛ عثمان گفت من حاضرم و موافقم. در عین حال عبدالرحمان باز با عثمان بیعت نکرد و دوباره برگشت طرف امیرالمومنین، همان پیشنهاد را تکرار کرد و باز حضرت فرمودند نه. باز به عثمان پیشنهاد کرد، عثمان گفت باشد. مجددا برای سومین بار به امیرالمومنین پیشنهاد کرد، فرمودند نه، من به همان کتاب خدا و سنت نبی‌اکرم [عمل می‌کنم]؛ آنچه برای من حجت است این است و غیر از این برای من حجت نیست. این دفعه به عثمان گفت: عثمان قبول کرد و بیعت کردند و عثمان خلیفه شد.(۴)

علی‌بن ابی‌طالب که عقیده‌اش این نبود و معتقد نبود که باید در حکومت به روش شیخین عمل بکند، عقیده‌ی خودش را روراست، صریح و بدون پرده‌پوشی بیان کرد و حاضر شد از حکومت کناره‌ بگیرد و قدرت و حکومتی را که حق او بود، یعنی علی‌بن ابی‌طالب آن را حق قطعی خودش می‌دانست، برای سالهایی که معلوم هم نیست چقدر طول می‌کشید، [نادیده بگیرد]. ممکن بود عثمان ۲۰ سال یا ۲۵ سال بعد از آن هم عمر بکند؛ کما اینکه دوازده سال بعد از آن، عثمان [هنوز] خلیفه بود؛ بعد هم عثمان را کشتند والا اگر نمی‌کشتند شاید زنده می‌ماند و ده سال دیگر هم حکومت می‌کرد. ببینید، این آن کسی است که قدرت برایش اصل نیست. آن کسی که قدرت برایش اصل است، نه، براحتی از اصول می‌گذرد، از دین می‌گذرد و دین برایش اصالتی ندارد؛ و ما این را در روشهای معمول و رایج دنیا مشاهده می‌کنیم. حالا در مجامع اسلامی، آنجایی که دین اسلام مطرح است گذشت(۵) از دین اسلام؛ آنجایی که اسلام مطرح نیست، گذشت از همه‌ی ارزشها خاصیت و ویژگی و ممیزه‌ی حکومت الهی این است که در آن قبضه کردن قدرت اصلی نیست؛ پیاده کردن اصول اصل است، پیاده کردن دین خدا اصل است، عمل به دین خدا اصل است.(سخنرانی در روز ۲۰ ماه رمضان؛ ۱۳۶۸/۲/۷)

*پیروزی با ظلم، هرگز!

نزدیک به صد سال است که در اطراف و اکناف عالم، در کشورهای مختلف، در میان جوامع مختلف، نهضتهایی به وجود می‌آید و انقلابهایی بوقوع می‌پیوندد. غالب این نهضتهایی به وجود می‌آید و انقلابهایی بوقوع می‌پیوندد. غالب این نهضتها یا شاید همه‌ی آنها شعارهایی را و اصولی را مطرح می‌کنند که از نظر انسانها و بینندگان و خوانندگان تاریخ آنها در کتابها و مقاله‌ها و مجلات، یک اصول و شعارهای جالب و جاذب هست. اما بعد از آنکه این نهضتها به پیروزی می‌رسد و براساس این انقلابها، تحول اجتماعی در آن کشور و آن جامعه رخ می‌دهد، انسان می‌بیند که بعد از گذشت مدتی این انقلابها از آن اصول ذکر شده‌ی اول منحرف می‌شوند؛ آن شعارها را فراموش می‌کنند، آن ارزشهایی را که انقلابشان برای زنده کردن آنها بوجود آمده بود به دست فراموشی سپرده می‌شود. غالبا پیشروان و پیشوایان اگر در نسل اول هم نه، در نسل بعد دچار تخلف از آن اصول و انحراف از آن اصول می‌شوند. این چیزی است که در غالب نهضتها و انقلابهایی که در دوران معاصر ما و تاریخ چند ده ساله‌ی اخیر در دنیا رخ داده، انسان ملاحظه می‌کند. مهم این است که ما ببینیم انحراف از کجا شروع می‌شود؟ آیا آن کسانی که انقلاب را به وجود آوردند عمدا خیانت به انقلاب می‌کنند؟ البته در مواردی ممکن است چنین چیزی باشد، اما غالبا قضیه این چنین نیست، اول بر اثر سهل‌انگاری و عدم تقید و سرسختی در اصول، انحراف شروع می‌شود. کسانی که مسئولان یک جامعه‌ی تازه بوجود آمده هستند، اگر به اصول پایبند نباشند، نزدیکان آنها، دوستان آنها، خویشاوندان آنها، از امکانات آنها سوءاستفاده می‌کنند، آنها هم به ملاحظات خویشاوندی یا دوستی یا انواع ملاحظات دیگر به اصول پایبند نمی‌مانند و از انحرافها و سوءاستفاده‌ها غمض عین می‌کنند، چشم‌پوشی می‌کنند. نتیجه این می‌شود که خانواده‌های قدرت در دنیا به وجود می‌آید، فامیلیهای ثروت به وجود می‌آید و باندها و گروه‌های قدرت و پول در دنیا شکل می‌بندد در صدر اسلام هم اگر تاریخ را به صورت تحلیلی نگاه کنیم، به مواردی از این قبیل برخورد می‌کنیم که نسبت به بعضی از اصول سهل‌انگاری شده بود و همین سهل‌انگاریها موجب آن شد که یک زاویه‌ی انحراف بوجود بیاید. این زاویه‌ی انحراف در اول کارممکن است خیلی کوچک به نظر برسد اما هر چه زمان می‌گذرد، این زاویه بازتر می‌شود، فاصله خطی که بوجود آمده ازخط اصلی دورتر می‌شود. یک وقت شما نگاه می‌کنید و می‌بینید که آنچه به نام آن اصول و به نام آن ارزشها و به نام اسلام و به نام آن مکتب در دست باقی مانده آن قدر فاصله با اصل و حقیقت خودش دارد که «گر تو ببینی نشناسیش باز». صد سال بعد از انقلاب اسلام، شما وقتی نگاه می‌کنید، دنیای اسلام را به شکلی می‌بینید که هیچ شباهتی با وضع زمان پیغمبر ندارد. آنچه برای من در تاریخ اسلام فوق‌العاده جالب به نظر می‌رسد، این بعد از شخصیت امیرالمومنین(ع) است که این بزرگوار در هیچ یک از ادوار زندگی خود، از اصول و ارزشهای اسلامی غمض عین و چشم‌پوشی نکرد. امروز ما به عنوان پیروان امیرالمومنین(ع) باید این را به عنوان یک پرچمی، به عنوان یک علمی، در مقابل خودمان قرار بدهیم. اصولگرایی و پایبندی به ارزشهای اصولی اسلام را یکی از بزرگترین و مهمترین شعارهایمان بدانیم. از اول امیرالمومنین پایبندی خود به اصول را در گفتارها و در کلمات مشخص کرد. چه در زمینه‌ی مسائل مالی، چه در زمینه‌های مسئولیتهایی مربوط به حکومت و ولایت و سپردن مشاغل حساس به افراد صالح که وقتی به امیرالمومنین گفتند که شما امروز اول کارتان هست، افراد صاحب نفوذ را از راس کارها برمی‌دارید و این به صلاح حکومت و خلاف شما نیست. در جواب فرمود:‌ «أتأمرونی ان أطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه؟» شما از علی توقع دارید که پیروزی را به وسیله‌ی ظلم به آن مردمی که مسئولیت آنها به گردن اوست به دست بیاورد.«والله لااطور به ما سمبر سمیروما ام نجم فی السماء نجما!»(۶) تا دنیا، دنیا است، تا نقشه‌ی عالم بر این منوال است، علی‌ بی ابی‌طالب این کار را نخواهد کرد. می‌گویید علی شکست می‌خورد؛ پس برای این که شکست نخورد برخلاف اصول و ارزشهای اسلامی کاری را انجام بدهد؟ این کار را من نخواهم کرد. به مردم خودم ظلم نمی‌کنم تا به آن وسیله پیروزی را به دست بیاورم.(خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران ۱۳۶۳/۱/۲۴)

*تسلیم نشدن در برابر باج‌خواهان

یکی از خصوصیات زندگی سیاسی امیرالمومنین(ع) در دوران زمانداری، تسلیم نشدن در مقابل باج‌خواهان است.

باج‌خواهی از زمامدار در همه‌ی زمانها یک کار رایج است، زمامدار که خودش قویترین افراد جامعه است، باز به نوبه‌ی خود به یک عده‌ای باج می‌دهد، او از همه باج می‌گیرد اما به یک عده‌ای هم باج می‌دهد. چرا؟ برای حفظ قدرت خود، برای بستن دهان بدخواهان و همین باج‌دادنها اول انحطاط و انحراف زمامدار است و اول عدول از حق است. او برای مراعات یک مصلحتی به بعضی افراد باج می‌دهد و در مقابل زورگوییها و پرتوقعی آنان تسلیم می‌شود و همین تسلیم که یک نقطه ضعف به شمار می‌رود او را به تسلیم‌های دیگری وادار می‌کند و همین‌طور ادامه پیدا می‌کند.

امیر‌المومنین(ع) به کسی باج نداد و در برابر توقعات نابجا تسلیم نگشت. کسانی که با عثمان مخالف بودند و علیه وی تلاش کرده بودند به دو دسته تقسیم می‌شدند: دسته‌ی اول یاران علی(ع) بودند از مومنین بصره و عراق و مناطق مختلف عالم اسلام که از وضع حکومت عثمان نارضی بودند و از لحاظ کمی عمده مخالفین را تشکیل می‌دادند.(۷) و دسته‌ی دوم دشمنان علی(ع) بودند که از شخصیتها و چهره‌های معروف آن دوره به شمار می‌رفتند و با عثمان نیز مخالف بودند. مانند عایشه همسر رسول خدا، طلحه، زبیر پسر عمه‌ی پیامبر و شخصیتهایی از این قبیل که با عثمان جدا و قویا مخالف بودند و طبیعی بود که همه‌ی اینها از امیرالمؤمنین انتظارات داشتند.

دسته‌ی اول که از روی اعتقاد کار کرده بودند انتظاری نداشتند، اما دسته‌ی دوم انتظارات زیادی داشتند، ولی امیرالمومنین(ع) به هیچ یک از توقعات آنان جواب نداد. عده‌ای از همین افراد در اول کار آمدند و به حضرت گفتند: یا امیرالمؤمنین مصلحت این است که شما فعلا معاویه را در فرمانروایی شام ابقاء نمایید! چند صباح دیگر که مقداری قدرت پیدا کردی عزل می‌کنیم.

فرمود: امکان ندارد، یک روز هم معاویه را تحمل نمی‌کنم.(۸)

عده‌ای حضرت را نصیحت می‌کردند که با اشراف و بزرگان جامه و شهر مدینه از قبیل طلحه و زبیر و سعدبن ابی‌وقاص، رفتار ملایمتر و دوستانه‌تر و در حقیقت قبول کننده‌تری در مقابل توقعات آنها داشته باشد! حضرت قبول نکرد.

امیرالمومنین(ع) در هنگام بیعت فرمود: «دعونی والتمسوا غیری… و اعلموا انی ان احتکم رکیت بکم ما اعلم».(۹)

بدانید که اگر من دعوت شما را قبول کردم و خلافت را پذیرفتم، آنگونه که خودم تشخیص می‌دهم حرکت خواهم کرد، خیال نکنید که ملاحظات شما خواهد توانست در سیاست و خط‌مشی من اثر بگذارد.

البته عده‌ای فکر نمی‌کردند حضرت با این قاطعیت وارد بشود، اما بعد دیدند حضرت کاملا با قاطعیت وارد شد و همین قاطعیت بود که آن جنگها و دردسرها و گرفتاریها را برای حضرت پیش آورد.

تمام این ماجراها به همین دلیل بود که حضرت قاطعیت به خرج داد و عدالت را اجرا کرد.(سخنرانی درروز ۲۰ ماه رمضان ۱۳۶۰/۲/۳۰)

*قاطعیت در مقابل توقعات نابجا

از اولی که امیرالمومنین بر سر کار آمد، توقعات شروع شد. بسیاری از کسانی که جزو چهره‌های معروف اسلام بودند، به خاطر توقعاتی که برآورده نمی‌شد از امیرالمومنین فاصله گرفتند؛ یکی‌اش خود طلحه و زبیر بودند، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف – که آن وقت ایشان زیاد در دنیا نبود، از دنیا رفته بود – و بعضی دیگر از بزرگان زمان پیغمبر بودند که اینها چهره‌های معروفی هم بودند، ازصحابه هم بودند، محترم هم بودند اما انسان، موجود ضعیفی است. هوای نفس انسان، خواستهای انسان در تعیین کننده‌ترین حالات انسان گاهی اوقات میان دل با بصیرت و عملی که بر طبق این بصیرت بایستی انجام بشود، فاصله می‌اندازند و حائل می‌شوند و نمی‌گذارند که تصمیم درست و به جا گرفته بشود، فاصله می‌اندازند و حائل می‌شوند و نمی‌گذارند که تصمیم درست و به جا گرفته بشود؛ لذا بود که یک عده‌ای از اطراف امیرالمومنین پراکنده شدند. من گمان نمی‌کنم امروز در دنیای اسلام حتی یک نفر وجود داشته باشد که صحابه‌ی پیغمبری را که از امیرالمومنین فاصله گرفتند، به خاطر این فاصله گرفتن ملامت نکند. البته آن کسانی که این فاصله گرفتن را عیب نمی‌دانند، می‌گویند آنها توبه کردند یا می‌گویند اشتباه کردند، اما یقینا کسی نیست که این را کار خوبی بداند. این کار غیر خوب را خیلی‌ها کردند؛ چرا؟ برای خاطر این که امیرالمومنین تسلیم توقعات نمی‌شد. یکی از این توقعات، ابقای معاویه در حکومت بود. امیرالمومنین معاویه را قبول نداشت. امیرالمومنین با معاویه قابل مقایسه نبود. این از بلندترین ظلمهای تاریخ و ظلمهای روزگار بوده که امیرالمومنین و معاویه را در کنار هم قرار بدهند؛ نه برای خاطر اینکه معاویه در دوران حکومتش چه کرده، نه به خاطر این که معاویه با امیرالمومنین چه کرده، بلکه به خاطر شخصیت معاویه و شخصیت امیرالمومنین قبل ازخلافت. امیرالمومنین آن کسی است که در اولین جرقه‌ی اسلام به اسلام ایمان آورده. اولین کسی که بعد از گفتن «قولوا لااله الاالله» از زبان پیغمبر، از مردها این دعوت را قبول کرد، امیرالمومنین بود. بعد هم از آن تاریخ تا دم مرگ، یعنی بیش از پنجاه سال امیرالمومنین در راه این ایمان، عاشقانه تلاش کرد. عاشقانه نگید، هزار بار جان خودش را در معرض تلف شدن قرار داد؛ هزاران بار از جان پیغمبر، از مقدسات اسلامی، از احکام اسلامی، از مومنین واقعی و خالص دفاع کرد؛ یک شب آسودگی و راحت ندید و تمام رنجها را برای خاطر این ایمان تحمل کرد. سیزده سال با پیغمبر در مکه بود، ده سال با پیغمبر در تمام ماجراها و آزمایشها در مدینه بود؛ این یک طرف قضیه است. حالا علم امیرالمومنین، معرفتش، تقوایش، زهدش، جهادش، بی‌اعتنایی‌اش به دنیا، عملش، فقه‌اش، همه‌ای این خصوصیاتش را که ملاحظه کنید یک شخصیت عظیم غیرقابل تصور را انسان در ذهن می‌بیند. بعد می‌رویم سراغ معاویه‌، همان کسی که آن وقتی که امیرالمومنین، ایمان آورد، او ایمان نیاورد. امیرالمؤمنین از اسلام دفاع کرد، او و پدرش و برادرش و قوم و خویشانش با امیرالمومنین و با پیغمبر و با اسلام جنگیدند؛ تمام سیزده سال زندگی پیغمبر در مکه بین پیغمبر و جناح ابوسفیان و فرزندان ابوسفیان جنگ و معارضه بود. بعد هم که پیغمبر به مدینه آمدند، باز هم دائما با اینها درگیری و جنگ و نزاع داشتند؛ در بدر و احد و در احزاب و در همه‌ی این جنگهایی که تا سال هشتم وجود داشت، امیرالمومنین در کنار پیغمبر، معاویه در نقطه‌ی مقابل، تا وقتی که پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد، وقتی مکه را فتح کرد، ابوسفیان ایمان آورد، همه‌ی کسانی که مغلوب شده بودند ایمان آوردند، معاویه هم ایمان آورد.

شما ببینید بین این دو شخصیت که یکی اسلام را از آغاز ولادت در آغوش می‌گیرد، بزرگ می‌کند، حفظ می‌کند، حراست می‌کند، در راهش شمشیر می‌زند، و بالاخره همان شمشیر‌زدنها به فتح مکه منتهی می‌شود و آن دیگری در تمام این مدت به اسلام ایمان ندارد، با اسلام هم می‌جنگند، بعد که مکه فتح شد، جزو مومنین فتح می‌شود؛ یعنی بعد از آنکه پیغمبر غالب شد، تسلیم می‌شود، یک چنین وضعی است که من این فاصله‌ای را که با این بیان ترسیم کردم، از فاصله‌ی واقعی به مراتب کمتر و کوچکتر است. به هر حال امیرالمومنین معاویه را یک عنصر مناسبی برای حکومت و استانداری شام نمی‌دانست، لذا بود که در اولین روزها و شاید ساعتهای حکومت که مشغول معین کردن و مصوب کردن استاندارها و حکام و مانند اینها شد، اول کاری که کرد، معاویه را عزل کرد.(۱۰)

معاویه سالهای متمادی بود که به حکومت شام منصوب شده بود – قبلا برادرش یزیدبن ابی‌سفیان و بعد هم معاویه بعد از مرگ یزید‌بن ابی‌سفیان، معاویه – آنجا ریشه دوانده بودند؛ امیرالمومنین او را عزل کرد به امیرالمومنین گفتند که یا امیرالمومینن! شما معاویه را عزل می‌کنید، این کار عجولانه‌ای است، بگذارید قوت و قدرت پیدا کنید. فرمود که من حاضر نیستم«أ تامرونی إن اطلب النصر بالجور» شما از من می‌خواهید که من با ظلم و بی‌عدالتی پیروزی را به دست بیاورم؟ این روحیه‌ی امیرالمومنین است. این ین نمونه از سازش‌ناپذیری امیرالمومنین است. آن وقت همین سازش ناپذیری و همین قاطعیت آن دردسرهای عجیب دوران خلافت کوتاه امیرالمومنین را برای آن حضرت به وجود می‌آورد که من تصور می‌کنم جا دارد برای مردم امروز ذره‌ ذره‌ی این تاریخ پرعبرت و پرماجرا تشریح بشود.(خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران ۱۳۶۳/۴/۱)

*اصولگرایی در برابر مطالبات طلحه و زبیر

امیرالمومنین(ع) در یک جمله‌ای به طلحه و زبیر در اول خلافت، یک مطلبی را بیان کرد که همه چیز را برای انسان روشن می‌کند. طلحه و زبیر آمدند پیش امیرالمومنین، گفتند یا امیرالمومنین تو چرا با ما درباره‌ی استاندارها و حکام و ولاتی که نصب می‌کنی، مشورت نمی‌کنی؛ با ما هم باید مشورت کنی، از ما نظر بخواهی. امیرالمومنین(ع) فرمود که من به این خلافتی که شما با من بیعت کردید، علاقه‌ای نداشتم، شماها بر من تحمیل کردید، با من بیعت کردید، از من خواستید که من این بار را بر دوش بگیرم و حالا که این بار را بر دوش گرفتم، «فاما افضت الی»؛ وقتی که خلافت به دست من آمد، «نظرت الی کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتبعته»؛ من نگاه کردم به قرآن دیدم که قرآن مقرراتی و قوانینی برای ما نصب کرده، من از این قوانین و مقررات پیروی کردم. «وما استن النبی(ص) فاقتدیته»؛ نگاه کردم سنت پیغمبر را و رویه‌ای را که پیغمبر در زمان حکومت خودش با نهاده بود، آن رویه را هم من پیروی کردم. «فلم احتج فی ذلک الی رایکما و لا رأی غیرکما»؛ من دیگر احتیاجی نداشتم که از رای شما و یا رای دیگران پیروی کنم.(۱۱) این به معنای این نبود که امیرالمومنین(ع) با مشورت مخالف است؛ یقینا امیرالمومنین مشورت می‌کرد و زندگیش زندگی مشورت بود بلکه این به معنای این بود که امیرالمومنین آن طبقه‌ی ممتازه‌ای که در دوران خلیفه‌ی سوم بوجود آمده بود و خودش را صاحب حق می‌دانست، در مال بیت‌المال، در مسائل مسلمین، حق رای، حق نظر، حق تصرف و فکر می‌کرد که باید حاکم مسلمانها از آنها پیروی بکند؛ را قبول ندارد. آنچه را که امیرالمومنین حجت می‌داند، خودش را به آن نیازمند می‌داند، آن «کتاب‌الله و سنت نبیه» است؛ این قاطعیت و سازش‌ناپذیری امیرالمومنین است. در مقابل تمام احکام همین کار را امیرالمومنین کرد، که البته نمونه‌هایی دیگر هم در مساله‌ی نمازهای تراویح و در مسائل دیگر دارد که امیرالمومنین آن چیزهایی که به نظر خلفای قبل از امیرالمومنین از روی اجتهاد [بود] که اجتهاد به رای را حجت می‌دانستند، وارد عمل به عنوان یک آئین دینی شده بود، اینها را کنار گذاشت؛ با قاطعیت کامل آنچه را که خودش می‌فهمید که این اسلام است، این قرآن است، این سنت پیغمبر است، آن را عمل کرد. این یکی از جلوه‌های قاطعیت امیرالمومنین است.(خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران ۱۳۶۳/۴/۱)

*قاطعیت در عزل و نصب‌ها

یک مورد دیگر از قاطعیت امیرالمومنین در اصول [مربوط به] عزل و نصب‌ها است. ارزشهایی که موجب می‌شود یک انسان منصوب به یک مسئولیت اجتماعی بشود، اینها ارزشها مشخصی است. همه کس را نمی‌شود بر همه کاری گماشت. باید افرادی که به مسئولیت‌ها و ماموریتهای اجتماعی گماشته می‌شوند صلاحیتهایی و قابلیتهایی داشته باشند. اگر آن قابلیتها را نداشتند، معنایش این نیست که آدمها بدی هسند. معنایش این است که برای این کار مناسب نیستند، باید کار دیگری بکنند. در حکومت امیرالمومنین این معنا مراعات می‌شد. در یک مورد که مورد توجه بنده قرار گرفت این است که وقتی مصر از طرف شام مورد تهاجم قرار گرفت، امیرالمومنین احساس کردند که باید استاندار مصر، یعنی محمد بن ابی‌بکر را که از یاران و نزدیکان و شاگردان مخصوص امیرالمومنین است.(۱۲) بردارند و کار را به یک انسان نیرومندتری بدهند. آن آدم نیرومندتر مالک اشتر بود. البته مالک اشتر بعد از آنکه راه افتاد طرف مصر، در بین راه مورد سوءقصد قرار گرفت و به شهادت رسید و به مصر نرسید. اما به صرف اینکه مالک‌اشتر با صلاحیت بیشتری است، موجب آن شد که امیرالمومنین محمد بن ابی‌بکر را بردارد و مالک اشتر را بگذارد و محمد بن ابی‌بکر هم بدش آمد. بالاخره انسان است، بشر است با این که محمد بن ابی‌بکر یکی از بهترین یاران امیرالمومنین و فرزند خوانده‌ی امیرالمومنین است و حضرت به او فوق‌العاده علاقه‌مند بودند، در عین حال وقتی می‌بیند برای این مسئولیت از او مناسب‌تر و شایسته‌تری وجود دارد و او مالک اشتر هست، او را برمی‌دارند، مالک اشتر را می‌گذارند، او هم ناراحت می‌شود، نامه‌ی گلایه‌آمیزی می‌نویسد یا پیغام گلایه‌آمیزی می‌دهد؛ حضرت هم در جواب می‌نویسند که، من به تو بدبین نشده‌ام، تو را کوچک نشمردم، اما این کار با مالک اشتر مناسب‌تر بود؛(۱۳) قریب به این مضامین. این قاطعیت است و مجموعه‌ی این رفتارها و این برخوردها و این پایبندیهای صددرصدی به اصول و ارزشهای اسلامی از امیرالمومنین آن شخصیت جهانی تاریخی فراموش نشدنی را ساخته که چهره‌ی آن بزرگوار در میان ذهنهای مردم مسلمان شبیه چهره‌های افسانه‌ای است.(خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران ۱۳۶۳/۱/۱۴)

*قاطعیت در اجرای حدود

تنها وسیله و یا مهمترین وسیله‌ی تبلیغاتی آن روزگار شعر بود که دلها را متوجه می‌کرد. در آن زمان، یک شاعر در جامعه خیلی ارزش داشت. به این خاطر که می‌توانست فضا را عوض کند. شاعر در آن روز، تقریبا نقش رسانه‌های عمومی امروز را ایفا می‌کرد؛ یعنی در فضایی که شعر، آن همه اهمیت داشت و مردم آن را زود حفظ و دهان به دهان نقل می‌کردند، وظیفه‌ی رسانه‌های عمومی روزگار ما را داشت. در چنین فضایی، نجاشی، شاعر علی‌بن ابی‌طالب(ع) است. خبر رسید که وی در روز ماه مرضان، شرب خمر و لاابالیگری کرده است. امیرالمومنین(ع) دستور داد او را آوردند و بر او حد شرب جاری کردند. مضاف بر این، چند شلاق هم بخاطر تعزیر هتک حرمت ماه رمضان بر وی زدند!

دوستان و هم قبیله‌ایهای نجاشی شاعر – ظاهرا از قبیله‌ی همدان بود – نزد امیرالمومنین(ع) آمدند و گفتند: «این چه کاری بود که شما کردید؟» عبارتش چنین است: «ما کتانری أن أهل المعصیة والطاعة سیان فی الجزاء حتی رأینا ما کان من صنیعک بأخی الحارث». گفتند: «یا امیرالمومنین! تا پیش از این خیال نمی‌کردیم که دوستان و مطیعین، با مخالفین و عصیانگران برابر باشند؛ اما با حدی که بر نجاشی جاری کردید، فهمیدیم که در نظر شما، دوست و دشمن هیچ فرقی با هم ندارند! آیا شما خدمتکار و مخالف خودتان را تشخیص نمی‌دهید یا فرقی نمی‌گذارید؟ این چه کاری بود که با این شخص کردید؟» «فحملتنا علی الجادة التی کتانری ان سبیل من رکبها النار»؛ «با دست خود ای علی، ما را در راهی می‌اندازید که تاکنون خیال می‌کردیم اگر کسی به آن راه برود، اهل آتش است!»

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، بعضی کسان تهدید می‌کردند و می‌گفتند: اینگونه که امام با ما رفتار کرد یا دستگاه با ما رفتار می‌کند، مجبور می‌شویم برویم و مثلا به فلان دشمن پناهنده شویم! کأنه پناهنده شدن به دشمن، برای دستگاه بدتر است تا برای خود آنان! همین تهدید را به امیرالمومنین(ع) می‌کردند که «شما با این کارتان ما را وادار کردید که برویم به جاهایی که تاکنون نمی‌خواستیم برویم!» حضرت در جواب آنان بیان عجیبی دارد. آن حضرت با خونسردی و در عین حال، روشنگرانه با قضیه برخورد می‌کند: «فقال یا أخابنی نهد»؛ گفت: ای برادر نهدی! «یا اخا نهد، و هل هوإلا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حرم الله. فاقمنا علیه حلا کان کفارته؟!(۱۴)؛ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ مگر آسمان به زمین آمده است؟ او – نجاشی – هم فردی است از مسلمانان که مرتکب خلافی شده است و ما هم حد الهی را بر او جاری کردیم. این برای خودش هم بهتر است. «زکاة‌له و تطهیرا»؛ حدی که بر او جاری کردیم، او را پاک می‌کند، طهارت می‌دهد؛ جان او را پاک می‌کند.

ببینید! در نظر امیرالمومنین(ع)، کاری که انجام گرفته، صددرصد طبق قاعده است؛ در حالی که دیگر قدرتمندان عالم اینگونه نیستند. حتی کسانی که اندکی از قدرت برخوردارند – نه قدرتهای مطلق و زیاد – در اجرای احکام و قوانین و حدود الهی بین دوستان و دشمنان خود فرقی بگذارند؛ اما علی‌بن ابی‌طالب(ع) فرقی نمی‌گذارد.(خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران ۱۳۷۱/۱/۷)

*راز و رمز بقای علی(ع) در تاریخ

اگر خط علی‌بن ابی‌طالب در تاریخ مانده است، به خاطر تیزی شمشیر قاطعیت او است؛ علی‌بن ابی‌طالب که تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز، در شهرهای کشور عظیم اسلامی آن روز بعد از نماز او را لعن می‌کردند(۱۵)،علی‌بن ابی‌طالبی که تا زمان خلافت هارون الرشید، قبر او مخفی بوده است(۱۶) علی‌بن ابی‌طالبی که به قول بزرگان علمای اهل سنت، در دوران ائمه(ع) عده‌ای او را به خاطر بغض و عده‌ای او را به خاطر جهالت از ذهن مردم دور کردند، یک چنین شخصیتی که این همه مورد ستم تاریخی قرار گرفته است، امروز این طور در دنیا زنده است، که حتی [در میان] آنهایی که اسلام را قبول ندارند، هستند [کسانی] که علی‌بن ابی‌طالب را به عنوان یک نمونه و مثال انسانیت و فضیلت قبول دارند، این ماندن در تاریخ، این زنده بودن و حضور همیشگی، در سایه‌ی آن قاطعیت است.(خطبه‌های نمازجمعه‌ی تهران ۱۳۶۰/۲/۲۵)

پاورقی:

۱-عقیل برادر امیرالمومنین(ع) خدمت حضرت رسید و عرضه داشت: بدهی من فراوان است، مساعدت نما آن را پرداخت نمایم و کار مرا به سرعت راه بینداز تا هر چه زودتر برگردم!

حضرت فرمود: چه مقدار بدهی داری؟ گفت: صدهزاهر درهم! امیرالمومنین(ع) فرمود: «والله ما هی عندی ولا أملکها، ولکن اصبر حتی یخرج عطائی فأواسیکه، ولولا أنه لابد للعیال من شیء لاعطیتک کله» به خدا سوگند این مقدار ندارم که به تو دهم، اما چند روز صبر کن تا نوبت تقسیم بیت‌المال برسد و من سهم خویش را از بیت‌المال بگیرم و مقداری از آن را تقدیم تو کنم، و اگر حق خانواده‌ نبود همه‌ی آن را به تو می‌دادم!

عقیل گفت: بیت‌المال در اختیار توست و تو مرا به سهم خویش حواله می‌دهی، مگر سهم تو چقدر است که مرا به آن دلخوش می‌نمایی! و اگر همه‌ی آن را به من بدهی کدام مشکل من حل می‌شود؟!

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «ما أنا وأنت فیه إلا بمنزلة رجل من المسلمین»؛ حق من و تو در بیت‌‌المال همانند بقیه‌ی مسلمانان می‌باشد. در این هنگام که حضرت با عقیل سخن می‌گفت، صندوقهای تجار کوفه قابل مشاهده بود. حضرت رو به عقیل کرد و فرمود: «إن أبیت یا ابا یزید ما اقول فأنزل الی بعض هذه الصنادیق فاکسر أقفاله وخذ ما فیه»؛ حال که به سهم من قانع نیستی، برخیز و قفل این صندوقها را باز کن و همه آنچه در آنهاست برای خود بردار! عقیل پرسید: در این صندوقهاست، عقیل با تعجف گفت: به من می‌گویی به اموال مسلمانانی که به خدا توکل کرده و اموال خود را گذاشته و رفته‌اند دستبرد زنم و قفلهایشان را باز نمایم؟ حضرت فرمود: «أتامرنی إن أفتح بیت‌المال المسلمین فأعطیبک اموالهم وقد توکلوا علی‌الله واقفلوا علیها»؛ آیا تو نیز از من می‌خواهی در بیت‌المال مسلمین را باز نمایم و اموال مسلمانان را به تو ببخشم، در حالی که آنان به خدا توکل کرده و بر بیت‌المال قفل نهاده‌اند (و کلید آن را به من سپرده‌اند)! مناقب ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۱۰۸٫

۲-ارشاد مفید، ج ۱، ص ۳۸۵؛ اعلام الوری، ص۱۳۱؛ کشف‌الغمة، ج۱، ص ۲۳۶٫۹۹-

۳- هنگامی که عمر در بستر مرگ افتاده بود، شش نفر اعضای شورای خلافت را پیش خود فرا خواند و در حضور آنان به مقدادین اسوه دستور داد که بعد از دفن من این شش تن را در خانه‌ای جمع نما تا یک تن را از بین خویش به خلافت برگزینند، و به صهیب گفت: اقامه‌ی نماز در طول سه روز برعهده‌‌ی تو است و در این سه روز علی و عثمان و زبیر و سعد و عبدالرحمن و طلحه را گرد هم می‌آوری و فرزند عبدالله نیز حضور داشته باشد ولکن حق رای ندارد، بر بالای سر این شش تن می‌ایستی، اگر پنج تن از آنان در انتخاب خلیفه متفق‌القول شدند و تنها یک تن مخالفت کرد، همانجا سر وی را از تن جدا می‌نمایی! و اگر چهار تن متفق‌القول بودند و دو تن راه مخالفت پیمودند،< آن دو را به قتل می‌رسانی! و اگر دو گروه شدند که سه تن فردی را انتخاب کردند و سه تن دیگر نیز شخص دیگری را به خلافت انتخاب کردند، باید حکمیت فرزندم عبدالله را بپذیرند و نظر هر گروهی را که وی انتخاب کرد، ملاک تصمیم‌گیری باشد، و اگر به حکمیت عبدالله راضی نشدند، خلیفه از گروهی انتخاب گردد که عبدالرحمن بن عوف در آن گروه قرار دارد و در صورتی که سه تن دیگر که در گروه مقابل قرار دارند به این شیوه معترض بودند، بلادرنگ کشته شوند! تاریخ طبری، ج ۳، ص ۲۹۴٫

۴- عبدالرحمن بن عوف به علی‌بن ابی‌طالب(ع) گفت: آیا در برابر خداوند متعهد می‌شوی که اگر خلافت را به تو سپردیم، مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و سیره‌ی ابوبکر و عمر رفتار نمایی؟

علی(ع) در پاسخ وی فرمود: «اسیر فیکم بکتاب الله و سنة نبیه(ص) ما استطعت.» «من در حد توان خود مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) رفتار می‌نمایم».

عبدالرحمن رو به عثمان کرد و گفت: آیا در برابر خاوند متعهد می‌شوی که اگر خلافت را به تو سپردیم مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و سیره‌ی ابوبکر و عمر رفتار نمایی؟

عثمان پاسخ داد: آری متعهد می‌شوم که به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) عمل نموده و مطابق شیوه‌ی ابوبکر و عمر رفتار نمایم.

عبدالرحمن برای بار دوم پیشنهاد خود را به علی(ع) و عثمان عرضه داشت و همانند بار اول از علی(ع) جواب منفی شنید و عثمان پاسخ مثبت داد.

برای بار سوم عبدالرحمان سخن خویش را با علی‌(ع) تکرار کرد و حضرت در پاسخ فرمود: «إن کتاب‌الله و سنة‌نبییه(ص) لا یحتاج معهما إلی إجیری أحد، أنت مجتهد أن تزوی هذا الامر عنی.»

«کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) در نهایت کمال بوده و نیازی به تکمیل هیچ کس ندارد اما قصد تو از مطرح نمودن این شرط و سعی و کوشش تو، برای حذف من از عرصه‌ی خلافت می‌باشد!»

عبدالرحمن با شنیدن این پاسخ، برای بار سوم به عثمان پیشنهاد بیعت داد و او نیز با پذیرش شرط عمل به سیره‌ی ابوبکر و عمر به خلافت منصوب شد.تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۲٫

۵-صرف‌نظر کردن.

۶- هنگامی که امیرالمومنین(ع) از طرف جمعی از یاران خویش به دلیل رعایت مساوات در تقسیم بیت‌المال مورد انتقاد قرار گرفت فرمود: أتأمرونی أن اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه والله لا اطور به ما سمر سمیر، وما ام نجم فی السماء تجما، لو کان المال لی لسویت بینهم، فکیف و انما المال مال الله!»؛ آیا به من دستور می‌‌دهید که برای پیروزی خود، از جور و ستم، در حق کسانی که بر آنها حکومت می‌کنم استمداد جویم؟ به خدا سوگند تا عمر من باقی و شب و روز برقرار، و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می‌کنند هرگز به چنین کاری دست نمی‌زنم! اگر اموال از خودم بود، به طور مساوی در میان آنها تقسیم می‌کردم، تا چه رسد به اینکه این اموال، اموال خدا است. نهج‌البلاغه (صبحی صالح)، خطبه‌ی ۱۲۶، ص ۱۸۳٫

۷- از جمله این افراد می‌توان به عمار یاسر، مالک اشتر، و محمدبن ابی‌بکر اشاره نمود که طرفداران زیادی داشتند و برای انجام تکلیف الهی قیام کرده بودند و هدفی جز رضای خداوند را مدنظر نداشتند.

۸- یکی از کسانی که به امیرالمومنین(ع) پیشنهاد ابقای معاویه را نمود، مغیرةبن شعبه بود که به حضرت عرض کرد: شما معاویه را خوب می‌شناسید و می‌دانید که کسانی که قبل از شما بودند او را والی شام کرده‌اند (یعنی مسئولیت کارهای معاویه بر عهده‌ی شما نیست) پیشنهاد من این است که شما او را در ولایت شام ابقاء کنید تا اینکه کارهای حکومت سر و سامان بگیرد و بعد از آن می‌توانید معاویه را عزل نمایید!

امیرالمومنین(ع) فرمودند: «أ تضمن لی عمری یا مغیرة فیها بین نولیته إلی خلعه؟!» آیا تو می‌توانی تضمین نمایی که من بعد از ابقاء معاویه زنده بمانم و فرصتی برای خلع وی پیدا کنم؟!

مغیرة گفت: من چنین ضمانتی را نمی‌توانم بدهم!

حضرت فرمود: «لا یسالنی الله عز و جل عن تولیته علی رجلین من المسلمین لیلة سوداء ابدا. «و ما کنت متخذ المضلین عضدا» لکن ابعث الیه و ادعوه الی ما فی یدی من الحق، فان اجاب فرجل من المسلمین، له ما لهم و علیه من علیهم. و ان ابی حاکمته الی‌الله»؛ «به گونه‌ای رفتار خواهم کرد که حتی به اندازه‌ی یک شب تاریک، خداوند از من درباره‌ی حاکم نمودن معاویه بر دو تن از مسلمانان سوال نکند و من هیچگاه گمراه کنندگان را دستیار خود قرار نمی‌دهم. (سوره کهف، آیه‌ی ۵۱) در اولین فرصت کسی را به نزد معاویه خواهم فرستاد و او را به حقی که در دست من قرار گرفته است دعوت خواهم نمود. اگر به دعوت من جواب مثبت داد با او همانند یکی از مسلمانان رفتار خواهم کرد و اگر زیربار نرفت و دعوت مرا نپذیرفت، او را به خدا واگذار می‌کنم و وظیفه‌ی الهی خود را انجام می‌دهم.»آمالی طوسی، مجلس ۳، حدیث ۴۲، ص ۸۶٫

۹- هنگامی که مردم بعد از کشته شدن عثمان به سراغ امیرالمومنین(ع) آمدند و از ایشان درخواست پذیرش حکومت را کردند، در پاسخ مردم فرمودند: «دعوتی و التمسوا غیری، فانا مستقبلون امرا له وجوه والوان لاتقوم له القلوب، ولا تثبیت علیه العقول، و إن الافاق قد أغامت، و المحجة قد تنکرت.

و اعلموا إنی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم، ولم اصغ إلی قول القائل و عتب العاتب، و إن ترکتمونی فانا کاحدکم، ولعلی اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه أمرکم، ما أنا لکم وزیرا خیرلکن منی امیرا.»

«مرا رها کنید و دیگری جزی مرا بطلبید. چرا که روی به کاری داریم که چهره‌ها و رنگهای گوناگون دارد، نه دلها را در برابر آن طاقت شکیبایی است و نه عقلها را تاب تحمل، سراسر آفاق را ابری سیاه فروپوشیده و راههای روشن ناشناخته مانده. باید بدانید که اگر من پیشنهاد شما را اجابت کنم، با شما براساس شناخت و آگاهی خود رفتار خواهم کرد و به سخنان پراکنده و سرزنشهای بی‌مورد این و آن بی‌اعتنا خواهم بود. اما اگر مرا به حال خود رها کنید، من نیز چون یکی از شما خواهم بود، و چه بسا بیشتر از شما به سخن کسی که کار خود به وی وامی‌گذارید، گوش سپارم و بیشتر از شما از او فرمان ببرم. به هر حال اگر امروز من برای شما وزیر باشم بهتر از آن است که امیر باشم.»

۱۰- نامه‌ای که امیرالمومنین(ع) در آغاز بیعت به معاویه نوشت چنین بود: «من عبدالله علی امیرالمومنین إلی معاویة بن ابی‌سفیان. اما بعد فقد علمت اعذاری فیکم و اعراضی عنکم حتی کان ما لا بد منه و لا دفع له و الحدیث طویل و الکلام کثیر و قد ادبر ما ادبر و اقبل ما اقبل، فبایع من قبلک و اقبل إلی فی وفد من اصحابک والسلام»؛ «از بنده‌ی خدا امیرمومنان به «معاویه» فرزند «ابوسفیان». اما بعد، از اتمام حجتم درباره‌ی شما و اعراضم از شما بخوبی آگاهی داری تا آنچه شدنی بود واقع شد و چاره‌ای جز این نبود. این داستان سر دراز دارد و سخن فراوان است. گذشته گذشت و آینده روی آورده است (سخن درباره‌ی اینها را فعلا بگذار) اکنون تو ماموری از تمام کسانی که در آنجا هستند بیعت بگیری و با گروهی از یارانت به سوی من بشتاب. والسلام.» نهج‌البلاغه (صبحی صالح)، نامه‌ی ۷۵، ص ۴۶۴٫

۱۱-متن کامل پاسخ امیرالمومنین(ع) به طلحه و زبیر: پیوست «۱۸»

۱۲- زندگینامه‌ی محمد بن ابی‌بکر: پیوست «۶»

۱۳- امیرالمومنین(ع) در نامه‌ای که به محمد بن ابی‌بکر نوشتند او را دلداری داده و دلیل عزل وی را توضیح دادند: «اما بعد، به من خبر رسیده که از فرستادن «اشتر» به سوی فرمانداریت ناراحت شده‌ای، ولی این کار را من نه به این جهت انجام دادم که تو در تلاش در کوششت کندی ورزیده‌ای، و یا برای این باشد ک جدیت بیشتری به خرج دهی، اگر آنچه در اختیارت قرار دارد از تو گفتم تو را والی شهری قرار می‌دهم که هزینه‌ی آن بر تو آسانتر و حکومت آن برایت جالب‌تر باشد.

آن مردی که من او را فرماندار «مصر» کرده بودم، مردی بود که نسبت به ما ناصح و خیرخواه و نسبت به دشمنانمان سختگیر و درهم کوبیده بود. خدای او را رحمت کند که ایام زندگی خود را کامل کرد، عمر را به پایان برد و مرگ را ملاقات نمود در حالی که ما از او راضی بودیم، خداوند هم نعمت خشنودیش را بر او ارزانی دارد و پاداشش را مضاعف گرداند.

(اما اکنون) تو برای پیکار با دشمنت سپاه را بیرون آر و طبق بصیرت و فمت در مبارزه با او حرکت کن. دامن جنگ را برای کسی که با تو می‌جنگد به کمر زن و مردم را در راه پروردگارت به مبارزه دعوت کن. از خداوند بسیار یاری طلب که مشکلاتت را حل خواهد کرد و در شدائدی که بر تو نازل می‌شود یاریت می‌کند. «ان‌شاءالله». نهج‌البلاغه (صبحی صالح)، نامه‌ی ۳۴، ص

۱۴-شرح نهج‌البلاغة ابن ابی‌الحدید، ج ۴، ص ۸۹٫۴۰۸

۱۵- معاویه در شام و عراق و نقاط دیگر به مردم دستور داده بود علی(ع) را دشنام دهند و از او بیزاری بجویند، بعد از این دستور بود که هر کس بر فراز منابر مسلمین خطبه می‌خواند علی(ع) را لعن می‌کرد! و این کار در دوره‌ی حکومت بنی‌امیه و بنی‌مروان نست معمول و رایج شد تا هنگامی که عمربن عبدالعزیز به حکومت رسید و این سنت ناپسند را از میان برداشت.

معاویه در آخر خطبه‌ی نماز جمعه چنین می‌گفت: «پروردگارا همانا ابوتراب در دین تو کفر ورزید و مردم را از راه تو باز داشت. بارخدایا او را نفرین کن نفرینی سخت و او را عذاب ده عذابی دردناک» و همین الفاظ را به همه‌ی آفاق اسلام نوشت و تا روزگار حکومت عمربن عبدالعزیز بر همه‌ی منابر همین کلمات را می‌گفتند.

گروهی از بنی‌امیه به معاویه گفتند: ای امیرالمومنین به آنچه می‌خواستی رسیدی، مناسب است از لعن کردن این مرد دست برداری، گفت: نه، به خدا سوگند، دست برنمی‌دارم تا آنکه کودکان با لعن او پرورش یابند و سالخوردگان فرتوت گردند و هیچ کس فضیلتی از او نقل نکند. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج ۴، ص ۵۶٫

۱۶- امیرالمومنین(ع) به فرزندش امام حسن مجتبی(ع) دستور داده بود که برای وی در چهار مکان قبر تهیه نماید: در مسجد کوفه، در رحبه میدان شهر، در نجف و در منزل جعدةبن هبیرة، تا بدینوسیله کسی از دشمنان وی از محل قبر مطلع نباشد! فرحة‌الغری، ص

کلیدواژه ها:
زمان انتشار: ۲۳ خرداد, ۱۳۹۶

مطالب مرتبط


  • آخرین اخبار
  • پربیننده ترین ها
  • آرشیو